این مقاله درباره آسیب شناسی تمرکزگرایی در برنامه درسی می باشد و به بررسی تمرکز و فقدان تمرکز در نظام های آموزشی، انواع تمرکززدایی آموزشی، فقدان تمرکز مالی، فقدان تمرکز مدیریتی و… می پردازد.
برنامه های درسی برنامه درسی
انتقال به عنوان حساس ترین و دشوارترین مرحلۀ آموزش به شیوه های گوناگونی انجام شده است. چگونگی ارائۀ آموزش در قالب «برنامه»، مهم ترین پرسش در این زمینه می باشد.
انتقال به عنوان حساس ترین و دشوارترین مرحلۀ آموزش به شیوه های گوناگونی انجام شده است. چگونگی ارائۀ آموزش در قالب «برنامه»، مهم ترین پرسش در این زمینه می باشد. تجویز و نقد تمرکز، تمرکززدایی یا نسبت میزان تمرکز داشتن یا غیرمتمرکزسازی در برنامۀ درسی ملّی موضوعی پیچیده و متأثر از متغیرهای متعددی است که در جوامع و دوره های زمانی مختلف، متفاوت است. در مقالۀ پیش رو، این موضوع بررسی شده است.
یکی از مسائل اساسی در نظام برنامه ریزی درسی، پاسخ به این پرسش است که تصمیمات برنامه های درسی باید توسط چه کسانی و در چه سطحی گرفته شود؟ متخصصان برنامه ریزی درسی، در پاسخ به این سؤال، سه نوع نظام برنامه ریزی درسی متمرکز، غیر متمرکز و نیمه متمرکز را معرفی نموده اند. در نظام برنامه ریزی درسی متمرکز، معمولاً برنامۀ درسی را نهاد مرکزی تهیه می کند و مناطق و مدارس به اجرای وفادارنۀ آن ملزم می باشند. در نظام برنامه ریزی درسی غیر متمرکز، تمامی اختیارات به سطوح پایین تر واگذار می شود و هر یک از واحدها آزادی و اختیار عمل دارند.
در نظام برنامه ریزی درسی نیمه متمرکز، سیاست ها و چارچوب ها را نهاد مرکزی تدوین می کند و بخشی از اختیارات به مناطق و مدارس واگذار می شود و نظارت و کنترل از سوی نهاد مرکزی اعمال می شود. نظام برنامه ریزی درسی کشورهای مختلف را بر حسب میزان تمرکز و فقدان تمرکز (Centralized Decentralized) می توان بر روی یک پیوستار قرار داد. نظام برنامه ریزی درسی ایران، در طی یکصد سال گذشته، گاه به سمت تمرکز و گاه به سمت غیرمتمرکز بودن میل نموده است.
یکی از نگرانی های مسئولان و سیاست گذاران در بحث کاهش تمرکز، حفظ کیفیت آموزشی و دستیابی به اهداف تعیین شده در سطح ملی است. این مقاله در نظر دارد با بررسی مسألۀ تمرکز و عدم تمرکز در برنامه ریزی درسی و بررسی شرایط فعلی نظام برنامه ریزی درسی کشور، جایگاه برنامۀ درسی ملی (National curriculum) را در پاسخگویی به این مسأله تبیین نماید.
در دهه های اخیر، تمرکززدایی در آموزش و پرورش به منظور به حداکثر رساندن سهم سطوح پایین تر، و افزایش مشروعیت و کارآیی نظام های آموزشی و اجرای مطلوب تر برنامه های درسی، سیری رو به توسعه داشته است و بیشتر کشورها در نقاط مختلف جهان، آن را دنبال کرده اند. سابقۀ این بحث به دهۀ ۱۹۵۰ برمی گردد. در آن زمان برنامه های درسی را عمدتاً صاحب نظران و متخصصان موضوعی ــ که اصلی ترین وظیفه را در تولید برنامه های درسی برعهده داشتند ــ تهیه می کردند و معلمان، به عنوان مصرف کننده، صرفاً مجری برنامه های درسی تولیدشده بودند.
در فاصلۀ سال های ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۰، به دلیل تحولات گسترده در حوزۀ علوم و فنّاوری و نیز ناکارآمدی برنامه های درسی که به صورت متمرکز تهیه می شدند، حرکت به سوی برنامه های درسی غیر متمرکز و افزایش مشارکت افراد و گروه های ذی نفع در تصمیمات برنامۀ درسی آغاز گردید. در واقع در دهۀ ۱۹۷۰ و اوایل دهۀ ۱۹۸۰ به مدارس و معلمان به عنوان نیروهای مؤثر در امر برنامه ریزی درسی نگریسته شد و برنامه هایی چون: «تصمیم گیری در محیط مدرسه» (School Site Decision Making)، «برنامه ریزی درسی مبتنی بر مدرسه»(School Based Curriculum Development) و «مدیریت مدرسه محور» (School Based Management) مطرح گردید (Brady,۱۹۹۵).
مطالعات تجارب تمرکززدایی آموزشی در کشورهای گوناگون، نشان می دهد که با وجود آنکه ارتقای کیفیت آموزشی همواره یکی از دغدغه های نظام های آموزشی بوده است، هدف تمرکززدایی فقط ارتقای کیفیت آموزشی نبوده، بلکه این نوع اصلاحات تحت تأثیر تغییرات و تحولات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه قرار داشته است.
تمرکز و فقدان تمرکز در نظام های آموزشی
اگر تمرکززدایی را به معنای انتقال قدرت از سطح نظارتی بالاتر به سطح پایین تر استان، منطقه، مدرسه و کلاس درس بدانیم، می توان ساختار هرم تصمیم گیری را مبنای تعیین میزان تمرکز و فقدان تمرکز در نظام های آموزشی دانست. اخذ تصمیم در خصوص میزان تمرکز در نظام های آموزشی در پنج سطح زیر انجام می شود که شامل:
- مدیریت عالی؛
- وزارتخانه؛
- استان ها؛
- مدرسه؛
- کلاس درس می باشد.
در نظام های آموزشی متمرکز، بخش اعظم تصمیمات در سطوح مدیریت عالی اخذ می شود و به صورت قوانین و مقررات لازم الاجرا، به سطوح پایین تر در نظام ابلاغ می گردد. تمام واحدها، مجری سیاست های حکومت مرکزی هستند و کنترل شدیدی بر آن ها اعمال می شود. در مقابل، در نظام های غیر متمرکز، حدود اختیارات و تصمیم گیری مدیریت عالی به شدت کاهش می یابد و فقط اهداف و سیاست های کلی را این گروه تعیین می کنند.
در نظام آموزشی نیمه متمرکز، هدف ها و سیاست های کلان، به عنوان برنامۀ واحد، در مقیاس کشوری تعیین می گردد، و مسئولان منطقه ای و محلی، در اتخاذ روش های متناسب با شرایط و مقتضیات زمان و مکان، آزادی عمل دارند. در واقع آموزش در مرحلۀ اجرا انعطاف پذیر است و با نیازهای منطقه ای و تفاوت های فردی دانش آموزان سازگاری لازم را دارد.
برمن و همکاران، بر این باورند که برای کاهش تمرکز باید به طور هم زمان از تمام زیرمجموعه های یک مجموعه، از جمله بخش مالی، مدیریتی، و برنامه ای، کار را شروع کرد، و بدترین حالت ممکن زمانی است که تمرکززدایی فقط در یک بخش رخ دهد. این امر کیفیت کار مدارس و یادگیری کودکان را بدتر از قبل خواهد نمود (Behrman etal, ۲۰۰۲). شاید بتوان این مسأله را مهم ترین عامل ناموفق بودن کاهش تمرکز در کشورهای درحال توسعه دانست.
فرمت فایل: WORD
تعداد صفحات: 10
مطالب مرتبط